زندگی رسم خوشایندیست
«بیشعوری مهلکترین عارضهی کل تاریخ بشریت است که تا کنون راهکارهای علمی برای مقابله با آن ارائه نشده است. بیشعوری حماقت نیست و بیشتر بیشعورها نه تنها احمق نیستند بلکه نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بالاتری برخوردارند. خودخواهی، وقاحت و تعرض آگاهانه به حقوق دیگران که بنمایههای بیشعوریاند، بیشتر از سوی کسانی اعمال میشود که از نظر هوش، معلومات و موقعیت اجتماعی و وضع مالی، اگر بهتر از عموم مردم نباشند، بدتر نیستند...» فرصتی دست داده تا کتابی را که مدتهاست خریداری کردهام، تورق کنم. کتابی که ظاهرا حرفهای جدیدی برای گفتن دارد: «پزشکی که حق اظهارنظر را به بیمار خود یا همراهانش نمیدهد یا سیاستمداری که با زیرکی از جهل و زیادهخواهی مردم با دادن وعدههای توخالی سوءاستفاده میکند، هیچکدام به خاطر حماقت مرتکب چنین اعمالی نمیشوند. همینطور شهروندی که زباله خود را در چند قدمی سطل زباله عمومی محله در جوی آب خالی میکند، به دلیل ناآگاهی از کارکرد جوی و سطل زباله چنین کاری را نمیکند.» از حرفهای نویسنده به فکر فرو میروم. انگار چندان بیراه هم نمیگوید: «در طول تاریخ، مسببان بیشترین آسیبهایی که بشریت متحمل شده است، آدمهای بیشعور بودهاند و نه آدمهای نادان. جنایتکاران بزرگ تاریخ اکثرا آدمهایی باهوش و سختکوش بودهاند که حاصل ضرب استعدادهای شخصی متعدد مثبت آنها با خودخواهی، تعرض به حقوق دیگران و رذالتهای منفیشان از آنها بیشعورهای بزرگ و ترسناکی ساخته که دنیایی را به آتش کشیدهاند...» حالا یواشیواش دارد بعضی چیزها برایم روشن میشود. پس اینکه یکی را بیشعور بدانیم خیلی فرق دارد تا اینکه منظورمان نادانی و ناآگاهی او باشد. ظاهرا برعکس نادانها، بیشعورها خیلی هم زرنگ و آب زیر کاه تشریف دارند. آنها خودخواههایی هستند که برایشان همهچیز در خواستههای خود، خلاصه میشود. حتی به قیمت نابودی هزاران آدم بیگناه! مثل دیکتاتورهای بزرگی به نامهای هیتلر، ناپلئون یا همین صدام یزید کافر بیخ گوش خودمان! در قسمتی از کتاب، اشاره به برخی قوانین مخصوص بیشعورها شده است: «بیشعورها قواعد نانوشتهای دارند که بر طبق آن رفتار میکنند:1-تمام مشکلات را دیگران به وجود آوردهاند.2-اصلاً نیازی به ریشهیابی مشکلات نیست، فقط یکی را پیدا کن که تقصیر را گردنش بیندازی.3-کم نیاور، تمام کاستیها و خطاها را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد.4-اگر از قانونی خسته شدی، مطابق نیازت یکی دیگر بساز، اما به محض آنکه به خواستهات رسیدی آن را هم نقض کن و...» نویسندهی کتاب، خیلی دقیق و فصل به فصل معضلی به نام بیشعوری را موشکافی و بررسی کرده است. او که بنا به اعتراف خود، چهل سال یک بیشعور تمام عیار بوده و همین خودخواهیهایش منجر شده خانواده، دوستان و همکاران طردش کنند، بالاخره با تمرینات متوالی، هیولای بیشعوری را شکست داده و زندگی از دست رفتهاش را باز یافته. این فرد، حالا سالهاست به عنوان درمانگر بیشعوری، در سرتاسر جهان، سمینار و کنفرانس میگذارد، کتاب تالیف میکند و به مراجعینش یاد میدهد چطور در اولین قدم بیشعوریشان را بپذیرند تا در قدمهای بعد بتوانند آن را کنار بگذارند. کتاب، تمریناتی هم دارد که از فصل دوم شروع میشود. مثلا در اولین تمرین از خواننده پرسیده میشود آیا با خواندن سرنوشت این چند بیشعور، یاد بعضی خصوصیات خودش نیفتاده است؟ بعد میپرسد به نظر شما کدام رفتارهایتان چندشآورتر است و در ادامه از خواننده میخواهد دفتر بزرگی تهیه کند تا هم به این تمرین و هم تمرینهای بعدی کتاب، با دقت و حوصله پاسخ دهد. کتابهای روانشناسی یک خوبی دارند. آن هم این است که باعث میشوند در هیاهوی زندگیهای امروزی، گاهی کمی دقیقتر خودمان را ورانداز کنیم و کمی بیشتر روی روابطمان با اطرافیان و محیط پیرامون عمیق شویم. مبادا جزء آن دسته از آدمها شده باشیم که با زورگویی و استبداد، راه خود را پیش گرفته و باورمان شده خیلی هم موفق و باابهت هستیم؟ نکند خودخواهی و تکبر، پنجرهی عطوفت و مهربانی، همدلی و انتقادپذیری را به روی قلبمان بسته باشد؟ نکند از آنها شده باشیم که تا وارد جایی میشویم همه از ترس، به احتراممان تمامقد میایستند و به محض اینکه آنجا را ترک میکنیم، حرف و حدیثها و پچپچهها پشت سرمان شروع میشود. جزو گروهی که روز به روز دوستانشان کمتر میشوند و دشمنان و بدخواهانشان بیشتر؟ نکند زبانم لال، گوش شیطان کر و دندش نرم، ما هم...؟ مراقب باشیم! خطر بیشعوری را جدی بگیریم!
Design By : Pichak |